قندک در شاندرمن

دستکش امیرحسین

مامانی روز چهار شنبه 28 بهمن 93 به خونه مادرجون رفتیم. مادرجون زحمت کشیدند و یه جفت دستکش خوشگل و عروسکی برات خریدند که شما خیلی ازش خوشت اومد و همش می گفتی دستی دستی و خرسهای روشو ناز می کردی  کرسی کرسی دو تا دو تا. اینم عکس دستکش های نازت: ...
30 بهمن 1394

امیر حسین برای استقبال از بردیا آماده می شود.

مامانی این روزا سرمون خیلی شلوغ شده. آخه پسر عمه ایدا  (بردیا جون) دو هفته زودتر از موعد به دنیا اومد و همه ما رو غافلگیر کرد. از همه داستان های تولد آقا بردیا که بگذریم روز 28 اسفند 94 به خونه اومد. چون عمه آتنا و مادرجون جز هیئت همراه بردیا جون بودند قرار شد من و شما و بابایی مراسم استقبال رو برپا کنیم و وقتی نی نی حسابی رو به راه شد براش  یه جشن حسابی برپا بشه. اینم عکسای روز اومدن بردیا به خونه اش که شما براش یه دسته گل بردی.   ا اینم عکس بعدی با بردیا جون.... ...
29 بهمن 1394

قند عسل در رشت

این عکس مربوط به تابستان 94 است که باهم در گلسار قدم می زدیم. پسرم این عکس مربوط به روزی است که باهم به خونه خودمون در رشت رفتیم تا برای استقبال از سال 1395 آماده اش کنیم. آخه از سال نودو ودو که شما تو دل مامانی جا گرفتی تا الان که از آب و گل در آمدی بابایی فرصت نظافت اساسی اینجا رو نداده بود. وااای که چقدر اونروز شیطنت کردی بعد بابایی اومد و شما رو به منزل یکی از دوستانش به نام اقا فرهاد  برد اونجا برای خانوم آقا فرهاد کلی شیرین زبونی کردی  گفتی ساعت چنده ....جه میوه ای رو می خوای بخوری.با سگ خونگی آقا فرهاد دوست شدی و انگشتت رو تو چشم سگ بینوا کردی و بعد از اون هر وقت از شما می پرسیدم  سگه چکار می کرد شما زبونتو...
29 بهمن 1394
1